تغافل به معنى ندیده انگاشتن و خویشتن را به غفلت زدن است. التَّغافُلُ: تَعمُّدُ الغَفْله على حدِّ ما یجیء علیه هذا النحو[۲۳۶]
تغافل، یکى از روشهاى قابل توجه در تربیت است و در بخشهاى مختلف زندگى از اهمیت بالایى دارد، همچنین از عوامل مهم جذب و حفظ نیروها به حساب مىآید.
تغافل و چشم پوشى از این جهت موجب جذب و سازندگى کارگزاران مىشود، که آبرو و کرامت آنها را حفظ مىکند و حریمى را که میان مدیر و زیر دست وجود دارد نگه مىدارد . اثر تربیتى تغافل این است که، شخص خطاکار، با احساس احترام و اعتمادى که از سوى مدیر مىبیند، در جهت جبران لغزشهاى خود مىکوشد و در صدد است که اعتماد و حسن ظن مدیر را در عمل نسبت به خویش، جلب نماید.
از آنجا که برخى لغزشها و اشتباهات و عیوب در هر جامعه ای بهطور معمول وجود دارد، نمی توان تمام موارد آن را با خشونت و سرکوب برخورد کرد و با راه کار مچ گیری و مؤاخده به حداقل ممکن رساند . تجربه نشان داده اگر مواردی با اصل تغافل به آموزش و فرهنگ سازی هنجارها پرداخته شود، موفقیت بیشترى در رفع این اشتباهات کسب مى گردد و هر کس از این اصل فاصله بگیرد، به همان اندازه از موفقیت فاصله گرفته است.
امام على ۷به مالک اشتر توصیه فرمود نسبت به عیوب مخفی مردم کنجکاوی نداشته باشد، بلکه آن عیوب را بپوشاند:
« فَإِنَّ فِی النَّاسِ عُیُوباً الْوَالِی أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا فَلَا تَکْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْکَ مِنْهَا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ
تطْهِیرُ مَا ظَهَرَ لَکَ وَ اللَّهُ یَحْکُمُ عَلَى مَا غَابَ عَنْکَ فَاسْتُرِ الْعَوْرَهَ مَا اسْتَطَعْتَ یَسْتُرِ اللَّهُ مِنْکَ
مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِیَّتِکَ[۲۳۷]
در مردم عیوبى هست که والى در پوشاندن آن عیوب از همه کس سزاوارتر است، پس در رابطه با عیوبى که از مردم بر تو پنهان است کنجکاوى مکن، چرا که فقط در آنچه از عیوب مردم نزد تو معلوم است وظیفه اصلاح دارى، و نسبت به آنچه از عیوب رعیّت بر تو پنهان است خداوند داورى مىکند. پس تا مىتوانى عیوب مردم را بپوشان، تا خداوند عیوب تو را که علاقه دارى از مردم پوشیده بماند، پرده پوشی کند .»
و در جائی دیگر می فرماید :
«لا تُداقُّوا النَّاسَ وَزْناً بِوَزْنٍ وَ عَظِّمُوا اقْدارَکُمْ بِالتَّغافُلِ عَنِ الدَّنِىِّ مِنَ الْامُورِ[۲۳۸]
در برخورد با مردم،سختگیری نکنید، بلکه قدر خود را با تغافل از کارهاى ناچیز، بزرگ دارید.»
در برخی روایات ، از تغافل، به عقل و حلم تعبیر شده که هر دو در مدیریت نقش کلیدى دارند و نشان دهنده ارزش تغافل هستند. امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید:
«لا عَقْلَ کَالتَّجاهُلِ[۲۳۹]
هیچ خردى چون خود را به نادانى زدن نیست.»
«لا حِلْمَ کَالتَّغافُلِ[۲۴۰]
هیچ بردباریى چون تغافل نیست.»
بر این اساس، مدیرى که در برابر لغزشهاى همکاران خود، اصل تغافل را در پیش گیرد، در واقع، خرد و بردبارى را با هم داشته و به شریفترین خُلق دست یافته است. چنان که همان حضرت فرمود:
«اشْرَفُ اخْلاقِ الْکَریمِ تَغافُلُه عَمَّا یَعْلَمُ[۲۴۱]
شریفترین خوى انسان کریم، چشمپوشى از خطاهایى است که مىداند.»
۳ـ۳ـ۱ـ۱ـ محدوده تغافل
تغافل با همه ارزش و آثار ارزنده خود باید در محدوده خاصّى إعمال شود، تا سودمند باشد و اگر از حد بگذرد، چه بسا بىاثر یا زیانآور است.
آنچه مسلّم است این است، کارآیى اصل تغافل با اشتباهات جزئى و کماهمیت شروع مىشود،که بود و نبود آنها به اهداف و ارکان لطمه جدّى وارد نمىسازد؛ ولى مرز توقف آن، به مدیر، نیروها، سازمان و زمان و مکان آن بستگى دارد؛ چه بسا نسبت به شخصى، تغافل، کاربرد داشته باشد و نسبت به شخص دیگر با همان خطا، کاربرد نداشته باشد یا خطایى در جائی قابل اغماض باشد و در جائی دیگر قابل چشمپوشى نباشد.
بنابراین پسندیده یا ناپسند بودن و بجا یا نابجا بودن تغافل بر طبق موارد فرق میکند. تغافل بجا و مثبت جزء فضایل اخلاقی و تغافل منفی جزء رذائل اخلاقی محسوب می شود . به عنوان مثال، شخصی، خود را نسبت به مسئلهاى که اظهارش عواقب نامطلوب دارد، به ناآگاهى و بیاطلاعى بزند و با بزرگوارى از کنار آن بگذرد، تا باعث حفظ آبروى دیگران شود، نوعی تغافل مثبت است . اما اگر در مواردى آبرو و حیثیت اشخاص بر باد رود، سبب بدبختی کسی شود و یا افراد تشویق به گناه میشوند و شخص بی توجه به تبعات آن ، خود را به غفلت بزند ؛ تغافل منفی است . زیرا تغافل و چشمپوشى نباید به سهلانگارى و بىکفایتى تعبیر شود و کسی او از آن سوء استفاده کنند و دست به خلافهاى بزرگتر یا بیشتر بزنند، تغافل باید مثل قطرههاى باران، فضاى کار و معاشرت را با طراوت کند نه به سیلابى تبدیل شود و اساس جامعه را تهدید نماید.
مهمترین نکته پایانی اینکه حق الناس و حق الله نیز محدود کننده مرز تغافل است. وقتی که حقوق مردم یا مسائل شرعى مطرح مىشود، حق چشمپوشى وجود ندارد و حقالله و حقالناس را باید بهطور کامل استیفا شود و هیچگونه سهلانگارى و چشمپوشى روا در این حیطه روا نیست .
۳ـ۳ـ۲ـ عفو و گذشت
در زندگى اجتماعى ممکن است میان افراد یا گروه ها، کدورتهایى پیش مىآید که اگر تداوم یابد اجتماع انسانها را دچار اختلاف، تفرقه و خشونت خواهد کرد. چنین مشکلاتی را باید با تصمیمى منطقى وانسانى ازمیان برد . یکى از راههاى رفع آن، گذشت است . در معارف اسلامى نیز همه مسلمانان، به عفو و گذشت توصیه شدهاند امیرالمومنین۷می فرماید :
« الْعَفْوُ تاجُ الْمَکارِمِ[۲۴۲]
گذشت، سرآمد اخلاق نیک است.»
همچنین به حاکمان، زمامداران و صاحبان قدرت، نسبت به رعایت این خصیصه عالى اخلاقى، تأکید شده است.
«یَفْرُطُمِنْهُمُ الزَّلَلُ وَ تَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ وَ یُؤْتَى عَلَى أَیْدِیهِمْ فِی الْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِکَ وَ صَفْحِکَ مِثْلِ الَّذِی تُحِبُّ وَ تَرْضَى أَنْ یُعْطِیَکَ اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِه[۲۴۳]
خطاهایى از آنان سر مىزند، علل گناهى بر آنان عارض مىشود، و گناهانى از آنان به عمد یا اشتباه بروز مىکند، پس همان گونه که علاقه دارى خداوند بخشش و چشم
البته تعبیر لطیفى که در روایات آمده این است که «عفو در حال قدرت» پسندیده است.
به تعبیر امام على ۷
«عِنْدَ کَمالَ الْقُدْرَهِ تَظْهَر فَضیلَهُ الْعَفوْ[۲۴۴]
هنگام توانایى کامل، فضیلتِ عفو، آشکار مىگردد.»
مسلما عفو و اغماض در صورتى مصداق پیدا مىکند،که انسان قدرت انتقام داشته باشد. در غیر این صورت، سکوت شخص، از مصادیق عفو نیست، بلکه از مصادیق کظم غیظ است .عفو در موضع ضعف ودرماندگى، نه تنها فضیلت محسوب نمىشود، بلکه اقتدار مدیریت را مىشکند و چه بسا شخص عفو کننده را به زبونى بکشاند و متخلف را جسورتر کند .حضرت على ۷فرمود:
«أولى النّاس بالعفو أقدرهم على العقوبه.[۲۴۵]
شایستهترین مردم به عفو توانمندترین آنها به مجازات و کیفر است.»