«شیعه در پاسخ به انتقادهای کسانی که از اصل انتخابی بودن جانشینان پیامبر دفاع میکردند، احتجاج می کرد که مسأله رهبری امت، حیاتی تر از آن بود که به رأی و نظر افرادی که ممکن است شخص ناصالحی را برای این مقام برگزینند، وانهاده شود و با این هدف الهی از تنزیل کتاب و ارسال پیامبر تعارض داشت . فقط خداوند از وجود صفات علم و عصمت در افراد با خبر است و میتواند با شناساندن این افراد، از طریق پیامبرانش، پیروزی وحی و تنزیل های خود را تأمین نماید. در اینجا است که مسأله شخصیت ها وارد بحث میگردد، چه شیعه بر آن است که فقط افرادی که پیوند نزدیک با پیامبر می داشته اند، می توانستند چنین صفاتی را دارا باشند و این شرایط جز در علی و اعقاب ذکورش جمع نبوده است .»[۲۲]
«فرق و فاصله تشیع و تسنن از یکدیگر به شیوه های گوناگون تحقیق و بررسی شده است. محققانی هستند نظیز جمیزدار مستر، و هانری کربن که به تصریح یا تلویح این دو را از نظرگاه مواجهه بین فرهنگ عرب ملاحظه میکنند: اولی میگوید عقیده شیعه به مهدویت، همانا اقتباس اسلامی از اعتقاد ایرانیان پیش از اسلام به فره ایزدی است و اسلام ایرانی ( نامِ اثرِ کُرپَن) دومی شهادت تاریخی و ماندگار اوست بر پیوند نزدیک بین تعلق خاطر شدید ایرانیان به امور باطنی و عرفانی از یک سو و مبانی فلسفی تشیع از سوی دیگر. در جای دیگری از طیف این برداشت ها، مونتمگری وات، به عوامل اجتماعی در تکوین تشیع عطف توجه میکند و خاطرنشان میسازد که شیعیان نخستین، غالباً از قبائل جنوب عربستان بودند که در میان آن ها سنن پادشاهی – آن هم پادشاهان نیمه الوهی – ریشه دار بوده است . به همین جهت تشیع به عنوان ایدئولوژیی که با معتقدات قبل از اسلام آنان، همخوان و همانند بوده، مصائب و مشکلات اجتماعی و روانی ناشی از انتقال آنان از چادرنشینی به جذب شدن در کاست نظامی امپراتوری اسلام را تخفیف و تشفی می داده است . لوئی ماسینیون در پیوند بین تشیع – و نه قبائل جنوب عربستان – بلکه خواسته های سیاسی پیشه ورانی طبقه متوسط، تأکید دارد . پیدا است که روایت قاطع تر این گونه برداشت های جامعه شناختی را می توان در آثار مورخان مارکسیست پیدا کرد . پطروشفسکی موفقیت فرقه زیدی را در نواحی جنوب دریای خزر، با استناد به شورش کشاورزان بر اشراف زمین دارِ سُنی تبیین میکند و قبول عام یافتن عقاید و آرای مربوط به ظهور مهدی را هماهنگ با امیدهای عامه مردم یعنی پیشه وران و روستاییان و فقیرترین قشرهای صحرانشینان، به یک تحول اجتماعی می شمرد.»[۲۳]
ذکر مطلب پیشین از آن رو بود که نشانگر ارتباط بین پذیرش یک اندیشه و زمینههای عرفی و فرهنگی موجود در جامعه ای است که پذیرای اندیشه میگردد. این مطلب البته به معنای فروکاستن و تحلیل دلایل یا علل مقبولیت یک تفکر به بستر مساعد عرف جامعه نیست .
«قاضی سعید قمی (متوفای ۱۱۰۳ق) یکی از حکمای عصر صفویه میگوید: وقتی که حبیب خدا، مخیر گردید که یا عبودیت را برگزیند یا سلطنت را، او بندگی در عین پیامبری (عبد – نبی) را بر سلطنت و پیامبری ( مَلِک – نبی ) اختیار کرده علی هذا، سلطنت ظاهره ای از پی ایشان نخواهد بود تا چه رسد به امامت جباره . چه وقتی چنین سلطنتی به خود حضرت تعلق نگرفت، چگونه میتواند در حکم اوصیای او آید؟ لذا اگر باید رسول اکرم را خلیفتی باشد، واجب است خلیفه دینیه باشد تا به احسن وجه، شرط فرج و ظهور ا برا مؤمنان برآود و این سلطنت روحانیه از آنِ کسی است که رسوخ در ایمان دارد و در حقش توان گفت که در حکم نفس پیامبر است . چنان که حضرتش در حق علی و حسن و حسین می فرمود.
چنین اقوالی نظرگاه های شیعه ار راجع به جانشینی پیامبر و در واقع سیاست به طور کلی که به شدت آرمان خواهانه است نشان میدهد… قاضی سعید قمی، آن سخنان را در باب بی ارزشی سلطنت ظاهره، نه در عصر ناکامی شیعه، بلکه در اوج قدرت سیاسی اش در عصر صفوی زده است.»[۲۴]
«کمال مطلوب آن است که سیاستمدار، خود فرمانروا باشد و در این حال باید قدرت کافی داشته باشد و همه اختیارات رهبری روحانی و سیاسی و سیاه جامعه را در دست گیرد و بکوشد تا همه افراد جامعه از یک آیین پیروی کنند تا با هم یگانه بمانند… وظیفه اصلی سیاستمدار، تربیت مردم است… سیاستمدار باید فیلسوف باشد و در این حال، جامعه زیرفرمان او به قوانین مدون نیاز ندارند، زیرا نیاز به قوانین مدون هنگام یپیش میآید که جامعه، فرمانروای دانا و دلسوز نداشته باشد . ولی از این صفت که بگذریم، سیاستمدار، نباید خود را از مردم جدا بداند.»[۲۵]
آن چه گفته آمد، نظر افلاطون است و در نقل ان در گرماگرم گفتارهای اسلام شناسان و دین مداران، تعهد بوده است و نه خطا. چرا که مسلمین و به ویژه حکمای ایرانی، دست کم در داستان سیاست مدن، بیش از هر کس تحت تأثیر اندیشههای اویند. چنین است که به راحتی می توان به جای آن که افلاطون او را فیلسوف – سیاستمدار – حاکم می نامد، ( در عالم مسیحی پاپ و ) در جهان اسلام و به ویژه تشیع، امام – فقیه را نهاد.
«اسلام مانند هر دین دیگری میتواند به شیوه های مختلف مورد تفسیر قرار گیرد و بالنتیجه فرقه ها و انشعابات گوناگونی را درون خود پرورش داد. نخستین این انشعابات – بین سنی و شیعه – در مبارزه برای رهبری پس از مرگ ناگهانی محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) رخ نمود.