چون در میانسالی نقشهای متعدد اصلاح میشوند، تغییرات اجتماعی و هیجانی در میانسالی میتوانند مهم باشند. برای بسیاری از افراد، شغل مهمترین نقش است، در حالی که برای دیگران پویایی رو به بالا (پیشرفت) کمترین اهمیت را دارد. در این دوران موفقیت و تسلط[۲۰] محوریتر میشوند و اوقات فراقت زمان بیشتری را به خود اختصاص میدهد.
بزرگسالان میانسال بیشترین احساس مسئولیت را در قبال دیگران دارند و بزرگسالی بیشترین تاثیر و فراوانی را در تضاد بین نسلی[۲۱] دارد (لاچمن، ۲۰۰۴). از دیدگاه اریکسون افراد میانسال در مرحله زایندگی[۲۲] در مقابل رکود[۲۳] هستند. آن ها باید نیاز به حمایت از نسل بعد را به صورت موفقیت آمیز رفع کنند. برخی این نیاز را ازطریق پذیرش نقش والد و برخی از طریق بروز خلاقیت، داوطلب شدن و نگرانی برای آینده محیط زیست رفع میکنند. افرادی که نتوانند بحران زایندگی در مقابل رکود را حل کنند، در معرض یک زندگی مجذوب و معطوف به خود[۲۴] و ناشاد قرار میگیرند (گوئیندون[۲۵]، ۲۰۱۰).
به طور کلی عزت نفس در میانسالی پایدار باقی میماند. در تحول بهنجار، عزت نفس در بالاترین سطح خود قرار دارد، قبل از اینکه در سنین پیری کاهش یابد (رابینز و ترازسنیوسکی، ۲۰۰۵). با این وجود وقتی افراد تغییرات مرتبط با پختگی بیشتر و تغییرات عمده در محیط را تجربه میکنند، عزت نفس آن ها کاهش یابد. انتقال میانسالی[۲۶] میتواند چنین تغییراتی را ایجاد کند، اگرچه همه افراد این انتقال میانسالی را تجربه نمیکنند (برک، ۱۳۸۵).
تحول هویت در دوران میانسالی
رویدادهایی مورد انتظاری که به وقوع نپیوستهاند مانند، شغلی که فرد به آن علاقه داشته اما نتوانسته است به آن دست یابد یا کودکی که هرگز نتوانسته به دنیا بیاورد، در میانسالی بسیار یا اهمیت و اضطراب آور میشوند. این رویدادها، از طریق مکانیزم مقایسه اجتماعی توانایی تاثیرگذاری بر هویت فرد را به دست میآورند. تغییرات اجتناب ناپذیر در میانسالی و تغییرات محیطهای اجتماعی، منجر به تغییر در نقشهای اجتماعی و هویت میشوند. تمام این رویدادها دیدگاه افراد در مورد خودشان را به چالش میکشند و تغییرات منحصر به فردی ایجاد میکنند که با عث کاهش پایداری در عزت نفس میشود (ترازسنویسکی، دونلان[۲۷] و رابینز، ۲۰۰۳).
فقدان موفقیت مورد انتظار، چه در خانه و چه در محل کار باعث میشود برخی از افراد نظر منتقدانهتر و نامساعدتری[۲۸] نسبت به خود داشته باشند و به ارزیابی مجدد هویت خود در حیطههای مختلف دست بزنند. در میانسالی احتمال ارزیابیهای مجدد نامحدودی وجود دارد و بسیاری از آن ها هویت فرد را تحت تاثیر قرار میدهند.
ویت بورن[۲۹] (۱۹۹۹) با ارائه الگوی فرایند هویت میکوشد با توجه به نظریه های اریکسون، مارسیا و پیاژه، روند رشد و تحول هویت را در دوران میانسالی توضیح دهد. از نظر ویت بورن (۱۹۹۹) هویت، طرحواره سازمان دهنده ای است که تجارب فرد از طریق آن تفسیر میشود. هویت از تجمع برداشتهای هشیار و ناهشیار فرد از خودش در طی زمان تشکیل میشود. برداشت فرد از ویژگیهای شخصیتی (من حساس هستم) یا (من لجباز هستم)، خصوصیات جسمانی و تواناییهای شناختی خود در طرحواره هویت تلفیق میشود. این برداشتهای شخصی همواره در پاسخ به اطلاعات دریافتی مورد تأیید یا تجدید نظر قرار میگیرند. این اطلاعات از روابط صمیمانه، موقعیتهای کاری، فعالیتهای اجتماعی و دیگر تجارب فرد حاصل میشوند.
افراد تعاملهای خود با محیط را از طریق دو فرایند مستمر، مشابه آنهایی که پیاژه در خصوص رشد شناختی کودکان توصیف کرده، تعبیر و تفسیر میکنند که عبارتند از درونسازی هویتی و برونسازی هویتی. درونسازی هویتی به تلاش در جهت گنجاندن تجارب جدید در طرحواره موجود و برونسازی هویتی به تغییر دادن طرحواره موجود جهت در بر گرفتن تجارب جدید اطلاق میشود. هدف درونسازی هویتی حفظ تداوم خویشتن و هدف برونسازی هویتی ایجاد تغییرات ضروری است. بیشتر افراد، در دوران میانسالی هر دو فرایند را تا حدودی به کار میگیرند. افراد غالباً در برابر برونسازی مقاومت میکنند، تا زمانی که روند وقایع آن ها را به پذیرش ضرورت این کار وا میدارد.
تعادلی که معمولاً میان درونسازی و برونسازی برقرار میشود، تعیین کننده سبک هویتی میانسال است. میانسالانی که از درونسازی بیشتر از برونسازی استفاده میکنند، سبک هویتی درونساز، و میانسالانی که از برونسازی بیشتر از درونسازی استفاده میکنند، سبک هویتی برونساز دارند. به اعتقاد ویت بورن (۱۹۹۹) استفاده بیش از حد از درونسازی یا برونسازی مضر است. میانسالانی که همواره درونسازی میکنند، انعطاف ناپذیرند و از تجارب خود چیزی نمیآموزند. آن ها، تنها چیزی را میبینند که در پی آن هستند و ممکن است برای اجتناب از پذیرش نقاط ضعف خود، تلاش زیادی به خرج دهند. از سوی دیگر، آنهایی که همواره برونسازی میکنند، افراد ضعیفی هستند که به راحتی تحت تاثیر قرار میگیرند؛ در برابر انتقاد بسیار آسیب پذیرند و هویت بسیار شکننده ای دارند. بهترین و سالم ترین سبک هویتی برای میانسالان، سبک هویتی متوازن است که در آن هویت آنقدر انعطافپذیر هست که در صورت لزوم تغییر کند، ولی خیلی هم فاقد ساختار نیست که هر تجربه جدیدی سبب شود مفروضات بنیادی فرد، دربار خودش، زیر سوال رود (ویت بورن و کانولی[۳۰]، ۱۹۹۹).
ویت بورن سبکهای هویتی خود را به پایگاههای هویتی مارسیا (۱۹۸۷) مربوط میداند. برای مثال انتظار میرود فردی که در اواخر نوجوانی از هویت کسب شده یرخوردار بوده است، در میانسالی سبک هویتی متوازن داشته باشد و فردی که در اواخر نوجوانی هویتش پیشرس بوده است، در میانسالی سبک هویتیاش درونساز باشد.
به گفته ویت بورن (۱۹۹۹) نحوه برخورد افراد با تغییرات جسمانی، روانی و هیجانی مربوط به میانسالی، شبیه به نحوه برخوردشان با سایر تجاربی است که طرحواره هویت را به چالش میکشند. افراد درونساز سعی میکنند به هر قیمت خودانگاره جوان خود را حفظ کنند. افراد برونساز – احتمالاً پیش از موعد- پیری را میپذیرند و ممکن است دائما به نشانه های پیری و بیماری فکر کنند. افراد برخوردار از سبک هویتی متوازن در مواجهه با تغییراتی که در حال وقوع است، برخوردی واقع بینانه نشان میدهند و درصدد کنترل تغییرات قابل کنترل و پذیرش تغییرات غیر قابل کنتزل برمیآیند.