بر این اساس می توان به صورتهای مختلف عوامل معنایی را که به صورت پیشینی عامل درک پدیده های عینی هستند شناسایی نمود و دریافت که در مجرای آنها تصمیم گیری در سیاست خارجی چگونه محقق می گردد.
یک شیوه شناسایی گفتمان های حاکم بر فرایندهای تصمیم گیری در سیاست خارجی است.مثلاً یک گفتمان حکم بر سیاست خارجی آمریکا برای تمام سالهای پس از جنگ دوم جهانی گفتمان تهدید[۱۶] بوده است. بر اساس تشخیص مفصل بندی های[۱۷] این گفتمان می توان دریافت که چرا سیاست خارجی آمریکا به صورتی دائمی حتی هنگامی که دارای دشمنی حیاتی نیست برای خود دشمن حیاتی خلق می کند، می تراشد یا تهدید سطحی و نه چندان مهم را عمده میسازد.
برای سیاست خارجی فرانسه هم می توان بر پایۀ خصلت گفتمان آن تغییرات گفتمانی را مبنایی برای بررسی چرخش های سیاست خارجی این کشور قرار داد. در این میان در گفتمان می توان قسمتهایی را یافت که بسته به نوع تحول سرکوب شده و نادیده گرفته می شوند و یا اینکه برجسته تر می شوند و بیشتر به چشم می آیند.برای مثال گفتمان اصلی سیاست خارجی فرانسه در بعد از دوران جنگ جهانی دوم را می توان برای دوران سوسیالیستها گفتمان امپریالیستی، و برای دوران دوگل را گفتمان مقابله با آمریکا دانست.
اما هر دوی این موارد قسمتهایی از یک گفتمان هویتی بسیار مهم حاکم سیاست خارجی فرانسه بوده اند و آن گفتمان عظمت جویی فرانسوی است. هم سوسیالیستها و هم راستگرایان دغدغه و مسئله انگیزی عظمت فرانسۀ تحقیر شده در جنگ جهانی دوم را داشتند. در این گفتمان اجزای مختلفی وجود داشت. در قسمتی از آن« حفظ همۀ مستعمرات به هر بهایی سبب حفظ عظمت فرانسه می شد. در حالی که در دیگری این گونه نبود. برای دوگل و راستگرایان اعطای استقلال به استعمارات آفریقایی در ۱۹۶۰ و نیز الجزایر به معنی آن نبود که آنها فرانسۀ بدون مستعمرات را واجد عظمت و شکوه و قدرت می دیدند.
برای دوگل و راستگرایان نیز مستعمرات واجد اهمیت بودند اما به نحوی ضعیف تر و کمتر و حفظ آنها هم مهم بود امّا نه به هر بهایی. دوگل از اعطای استقلال به پاره ای مستعمرات استراتژیک فرانسه خودداری نمود. جیبوتی در دهانۀ تنگه باب المندب، رئونیون،کالدونیای جدید، گویان فرانسه و کومور نمونه هایی از این دست بودند. به علاوه راست ها تلاش داشتند علی رغم اعطای استقلال به مستعمرات گونه ای نفوذ سنتی را در آنها حفظ کنند و ادامه دهند. به علاوه نگرش به مستعمرات آن گونه سوسیالستها می دیدند برای راستگرایان رمانتیک و نشان از نوستالژی و دلتنگی ملّی نداشت.
در برابر این قسمت سرکوب شده و کم رنگ شده قسمت های دیگری از گفتمان عظمت جویی برجسته شد. اینکه ارتش فرانسه باید پا به پای ارتش های دو ابرقدرت یعنی شوروی و آمریکا دارای توان نظامی باشد.فرانسه مستقلانه به دنبال سلاح هسته ای رفت. در حالی که بریتانیا از امریکا سلاح وارد کرد. برای فرانسه ناپذیرفتنی بود که نظامی فرانسوی سلاح غیر فرانسوی استفاده کند. در حالی که در گفتمان عظمت جویی برای فرانسه در دورۀ سوسیالیستها همکاری با قدرتهای دیگر(مثلاً بریتانیا و آمریکا) برجسته بود. در دوران راستگرایان تقابل برجسته شد و معضل همکاری در این گفتمان کمتر دیده شده و سرکوب گردید. در این میان می توان به سطح تحلیلی فراتر از این دو رویکرد علّی –تجربی و معنایی-مفهومی نیز رفت.
چنانکه رویکردهای متأخر سازه انگاری به درستی نشان داده اند می توان در سطوح سوی کاربرد روش تبیین علّی را با روش معناگرا[۱۸] حفظ نمود. به این معنی رویکرد معنا گرا در تحلیل سیاست خارجی بی نیاز و مستغنی از تحلیل علّی و مواد تجربی و واقعی نیست. سازه های معنایی و مفاهیم مؤثر بر شکل گیری سیاست خارجی هر کشور وجود دارند و بسیار مهم می باشند امّا معناها روی هوا و بی نیاز از زمینۀ عینی و تجربی شکل نمی گیرند.
یک تحلیل جامع از سیاست خارجی می بایست به همان میزان که به مفاهیم و معانی شکل دهنده بر جریانهای شکل دهنده به تصمیم گیری در سیاست خارجی توجه دارد باید به زمینۀ عینی، عوامل تجربی واقعی و مادی و تاثیرات آنها در ابعاد گوناگون توجه کند. از طریق بررسی در هم کنش[۱۹] و نیز تبادلات[۲۰] میان این دو سطح است که می توان تحلیلی جامع از سیاست خارجی به دست آورد.
بر اساس آنچه گفتیم تحلیل سیاست صدور تسلیحات فرانسه به اعراب و اسرائیل را می توان به صورتهای زیر انجام داد. به طور کلی و بر اساس رویکردهای موجود در دانش سیاست خارجی می توان کیفیت مواضع، مناسبات و تغییرات سیاست خارجی فرانسه نسبت به منازعۀ اعراب و اسرائیل را در قالب نظریه های واقع گرایی، آرمان گرایی و نو واقع گرایی به آزمون نهاد. این آزمون می تواند هم بر اساس سنجش علّی باشد و هم بر اساس یک بررسی گفتمان. برای مثال می توان تصمیم گیری های دستگاه سیاست خارجی فرانسه در هر یک از دوره های ۱۹۶۰-۱۹۴۷ و ۱۹۸۰-۱۹۶۰ و دوره ۱۹۸۰-۱۹۹۵ را بر اساس یکی از نظریه های فوق تحلیل نمود تا به این نتیجه برسیم که کدام الگوی نظری توان تحلیل و انطباق بیشتر با واقعیت دارد یا اینکه از طریق کاربرد روش گفتمانی دریابیم در هر یک از این دو دوره گفتمان غالب با چه ویژگی حاکم بوده یعنی ویژگی واقع گرا داشته یا آرمانگرا یا نو واقع گرا.
- تعریف مفاهیم پژوهش
مجتمع های صنعتی-نظامی: منظور شرکت های صنعتی فعال در عرصه تولیدات نظامی هستند که برای کسب بازارهای فروش بیشتر خواهان تسهیل شرایط فروش تسلیحات به ویژه مشتریان خارجی می باشند.
رژیم صدور اسلحه: هر کشور بر اساس منافع و مصالح امنیت ملی خود رژیم صادرات تسلیحاتی خاص خود را دارد که علاوه بر منافع اقتصادی از متغیرهای سیاسی، امنیتی و بین المللی و فشارهایی که از سوی مجامع بین المللی یا کشورهای رقیب یا قدرت های بزرگ حاصل می گردد متاثر است.
چپ گرایی در روابط بین الملل: گرچه چپ گرایی در روابط بین الملل بیشتر با کشورهای وابسته به بلوک شرق شناخته می شود اما احزاب سوسیالیست متعدل به ویژه در اروپای غربی بین الملل سوسیالیستی و سوسیال-دموکرات خود را نیز داشتند. جریان صهیونیسم و بنیانگذاران کشور اسرائیل از وابستگان این جریان چپ گرا بودند که توانستند همراهی چپ گرایان فرانسه را نیز با خود همراه سازند.
راست گرایی در روابط بین الملل: گرچه گونه های مختلف راست گرایی وجود دارد اما راست گرایی در سیاست خارجی و روابط بین الملل بر روی منافع ملی به جای ارزش ها و ایدئولوژی و حمایت از توسعه اقتصادی و منافع سرمایه داران و ارباب صنعت در سیاست خارجی تاکید دارد.
- روش گرداوری اطلاعات
روش گرداوری اطلاعات در پژوهش حاضر به شیوه ی کتابخانه ای است.
- هدف پژوهش
بررسی سیاست تسلیحاتی فرانسه در جریان منازعه ی اعراب و اسرائیل و با در نظر گیری عناصر و مولفه های ذهنی وعینی از بعد از جنگ جهان دوم تا بهار عربی میباشد.
فصل دوم:
فرانسه دوست اسرائیل
۱-۲ زمینه ها ی تاریخی
اینکه فرانسه به صورت یک دوست قابل اتّکاء و بسیار نزدیک برای اسرائیل و اصلی ترین تأمین کننده ی نیازهای تسلیحاتی دولت یهودی باشد نخست تا حد زیادی از زمینه های تاریخی مایه می گرفت. در این قسمت به توضیح این زمینه های تاریخی می پردازیم.
۱-۱-۲ جامعه ی یهودیان فرانسه
یهودیان فرانسه بزرگترین جامعه ی یهودی جهان را بعد از جامعه ی یهودی ایالات متحده و شوروی سابق تشکیل می دادند. حتی هم اکنون هم تعداد یهودیان فرانسه آن چنان زیاد است که فرانسه بزرگترین اجتماع یهودی خارج از اسرائیل پس از امریکا است. (الحسان،۱۹۸۷،۲۱۵-۲۱۴)اگرچه این جامعه در درون خود آن انسجامی را که فی المثل یهودیان آمریکا داشتند دارا نبود (الحسان،۱۹۸۷،۲۱۵) مع الوصف از لحاظ همراهی با اندیشه های ناسیونالیستی یهودی بسیار پرشوق و اشتیاق بود. از سوی دیگر مشارکت یهودیان فرانسه در گروه های سیاسی و مجامع فرهنگی و روشنفکری به ویژه با گرایشات چپ گرایانه حضوری پررنگ بود؛ حضوری که هویت یهودی را با خود به همراه داشتند.
تعداد بسیار زیاد یهودیان فرانسه سبب گشته بود که شعار مرگ بر یهودی در فرانسه که کانون انقلاب برای آزادی و برابری طلبی بود از سوی پاره ای جریانات راست گرا شنیده شود. درباره ی ماجرای دریفوس و تاثیرات پایدار آن بر سیاست و قدرت درفرانسه خواهیم گفت، لیکن همین کیفیت خاص حضور یهودیان در فرانسه از عوامل بسیار مهمی بود که سبب شد فعالان جنبش مدرن صهیونیسم مجدانه بر آن شوند که یهود ستیزی جزئی تفکیک ناپذیر از جامعه ی اروپایی است که با ادغام نمیتوان بر آن فائق آمد.(سروش نژاد،۱۳۸۵،۲۱)
قبل از استقرار جمهوری سوم به طور حتم در فرانسه احساسات ضد یهودی وجود نداشت. از آن تاریخ به بعد ابتدا در بعضی محافل بدگویی علیه صرافان و بانگداران یهودی که ثروت سرشاری گردآورده بودند شروع شد. ورشکستگی بانکی فرانسوی در ۱۸۸۲ که کاتولیکها در آن سهم داشتند و شایع ساختن نقش یهودیان در آن ورشکستگی سبب تحریک عوام الناس گردید. همزمان با تبلیغات ضد یهودی وسیعی که در روسیه، اتریش و آلمان آغاز شده بود فرانسه هم محیطی مناسب برای اندیشه ی ضدیهودی شد. در این میان جناح های راست گرای سیاسی درفرانسه دراین ضدیت با یهودیان پر شوق تر بودند: ماجرای وزیر جنگ فرانسه ژنرال بولانژه که در توطئه ی خود شکست خورد و احساسات ضدیهودی محافظه کاران را بیشتر کرد، ماجرای حفر کانال پاناما که پاره ای دلالان یهودی در ان دست داشتند و غوغای کاتولیک ها و متعصبین مسیحی ؛ اضافه شدن ماجرای دریفوس نیز نفتی بر این آتش بود. (هالاز،۱۳۳۴،۱۲-۱۱)
کینه ی یهودیان حربه ی ملی گرایان خوارشده در ماجرای کانال سوئز، کاتولیکها و محافظه کاران بود. یک افسر نظامی میان پایه ی فرانسوی که یهودی بود، به جاسوسی برای آلمان متهم گردید. بی گناهی او تحت الشعاع یهودی بودن وی به هیچ گرفته شد و او سالها به زندان افتاد. مراحل دادرسی و اعاده ی آن محل زایش یک دسته بندی حقیقی سیاسی پایدار در تاریخ فرانسه و به ویژه برای آینده ی این کشور شد. آن گونه که هالاز از کلمانسو،رئیس جمهور فرانسه،نقل کرده “حتی دریفوس هم تا آخر نفهمید که قضیه ی دریفوس یعنی چه” و این ماجرا تا چه میزان تبعات سیاسی عمیقی از خود بر جای گذاشت. (هالاز،۱۳۳۴،۷۲)
دریفوس عفو شد و از وی اعاده ی حیثیت به عمل آمد. اما طرفداری از او یا ضدیت با وی بدل به یک عرصه ی سیاسی برای رقابت و معارضه ی دوجناح راستگرا و چپ گرا در سیاست فرانسه شد. حزب سوسیالیست نخست در ماجرای دریفوس بی طرف بود و گمان می کرد دخالت و موضع گری آن سبب از دست دادن پاره ای موقعیتها و امتیازات برای حزب می شود. اما هرچه تصور بی گناهی دریفوس تقویت می شد و مجامع روشنفکری فرانسه (روشنفکران نامداری چون برناردلازار، آناتول فرانس، امیل دوگلو، لودویک تراریو و امیل زولا) که در میان جنبش کارگری و هواداران جناح های چپ گرا نفوذ رأیی عظیم داشتند بیشتر به حمایت و هواداری از این یهودی درمانده می پرداختند، حزب سوسیالیست هم خود را درگیر تر می ساخت. (هالاز ،۵۵،۱۳۳۴) گروه های ضد کلیسا،فعالان ضد نژاد پرستی،اتحادیه های احزاب رادیکال و تاحدی آنارشیستها به این کمپین پیوستند. دریفوس و حمایت از او به عنوان یک یهودی آزار دیده پرچمی شد تا در زیر آن جناح های چپ گرد هم آیند. لطیفه ی روزگار این بود که این گرد هم آیی زیر بیرق یک یهودی همچون میراثی برای گروه های چپ گرای فرانسوی-از هر گروه و طیفی-ماندگار شد. Chasternet,1987,v3,127))
یهودیان از نظر سیاسی بسیار فعال بودند و در احزاب چپ گرا (سوسیالیست، کمونیست،معتدل) از ارکان و همکاران بسیار مهم حزبی محسوب می شدند. اما به هر رو در کنار اعتقاد سفت و سخت به ارزشهای سوسیالیستی، عمیقاً هم حس ناسیونالیستی یهودی خود را پاس می داشتند. حمایت از این حس ناسیونالیستی برادران هم حزبی یهودی از ماجرای دریفوس به بعد عمیقاً شکل سفت و سخت خود را پیدا کرد. در مقابل راست گرایان (ملی گراها،مذهبی ها ، جمهوری خواهان معتدل و خرده بورژوازی هایی که بعد ها جنبش پودجادیست را تشکیل دادند)زیر بیرق راستگرایی مجتمع گشتند. برای اینان نیز میراثی نسبتاً ماندگار از ماجرای دریفوس در نحوه ی برخورد با یهودیان و نیز سوسیالیست ها و چپ ها باقی ماند.
۲-۱-۲ دوران جنگ : میراث رژیم ویشی و بدهکاری اخلاقی ملی
در سراسر دوران جنگ جهانی دوم و به ویژه در ایام فعالیتهای نهضت مقاومت فرانسه، یهودیان به میزان بسیار بیشتری خود را با چپ ها همبسته و پیوسته میدیدند: دشمن مشترکی که هر دو در یک جبهه با آنها مبارزه میکردند، یگانگی آنها را تحکیم نموده بود. نه فقط بخشی از مبارزه ملی برای آزادی، که از نظر چپهای فرانسوی که نقش اساسی در نهضت مقاومت داشتند (چه سوسیالیستها و چه کمونیستها)، فداکاریهای یهودیان چپ گرا در مبارزه با نازیها فراموش ناشدنی بود. به علاوه آنها ستمی مضاعف را نیز تحمل مینمودند: یهود کشی سازمان یافته. دست کم برای اغلب فرانسویان، یهود ستیزی جز میراثی برای شرمساری ملی نبود. حالا همکاری رژیم ویشی با نازیها تکمیل کننده این شرمساری ملی بود. به ویژه که بعدها اعلام شد که رژیم ویشی در جمع آوری و انتقال یهودیان از فرانسه به آلمان برای پاکسازی همکاریهایی داشته است. ( Azéma et Bédarida,1993,V2,83 و نیزPaxton,2000 )
اکنون فرانسویان خود را ملزم به جبران مافات میدیدند: باید ظلمهایی که در حق یهودیان روا داشته شده بود به صورتی تلافی میشد. افتضاح همکاری گروههایی از فرانسویان با نازیها، جانبازی یهودیان در مبارزه با آلمان هیتلری در قالب لژیون یهودیان و بالاخره نقش بسیار مهم یهودیان چپ گرا – سوسیالیستها و کمونیستهایی که دست بر قضا عمیقاٌ ملی گراهای متعصّبی بودند – همه و همه ایجاب میکرد تا به حمایت و یاری فرانسه مطمئن باشند.
توافق نامه سایکس-پیکو در ۱۲ ماده تقسیم امپراطوری عثمانی را پس از جنگ جهانی اول رقم زد. این مطلوب جنبش صهیونیستی قرن بیستم با تأیید جرج پیکو، کنسول فرانسه در بیروت به دست آمده بود. حالا اما فرانسویها برای تشکیل وطن یهودی برای یهودیها قولهای مُجدّانهتری میدادند: ژنرال شارل دوگل این اطمینان را به دیوید بن گوریون، نخست وزیر اسرائیلی که هنوز تشکیل نشده میدهد که در تشکیل دولت یهود به آژانس یهود کمک خواهد کرد. این حداقل کاری بود که برای جبران بدهکاری اخلاقی ملی، فرانسه میتوانست بکند.
۲-۱-۲ برسازههای ذهنی مرتبط با اسرائیل
۱-۲-۱-۲ اسرائیل تنها دموکراسی خاورمیانه
تشکیل دولت یهودی در قلب خاورمیانه، در افکار عمومی فرانسویان صرف پدید آمدن کشوری جدید نبود. به گونهای اساسیتر تشکیل اسرائیل و شکل و ساختار سیاسی ویژهاش در افکار عمومی فرانسه به اسرائیل پرستیژی میبخشید که بسیار بالاتر بود: در میانه دولت های پادشاهی استبدادی عرب و یا دیکتاتوریهای نظامی خاورمیانه این تنها اسرائیل بود که حکومتی دموکراتیک ایجاد کرده بود. شهروندان اسرائیلی از تمام آنچه آزادیهای بنیادین و حقوق پایهای شهروندی محسوب میشد، بهره مند بودند. احزاب سیاسی آزاد و بسیار فعّال بودند. آزادی بیان، قلم و رسانه در بالاترین حدش وجود داشت. اسرائیلیان در انتخاباتهایی آزاد، سالم و رقابتی، زمامداران خود را تعیین میکردند و مکانیسمهای قانونی بازخواست حکومتگران در کنار وجود قوه قضائیهای مستقل، حاکی از وجود نظام سیاسی بسیار مدرنی بود که با تمامی حکومتهای زورگو و استبدادی عربی، از زمین تا آسمان تفاوت داشت. از همین رو بود که روشنفکران فرانسوی (صرف نظر از علایق سوسیالیستیشان که سبب میشد از اسرائیل حمایت کنند) از مهمترین و فعّالترین حامیان دولت یهودی بودند. ژان پل سارتر، اسرائیل را تنها دموکراسی خاورمیانه نامید و اوژن یونسکو در دفاع از اسرائیل، غرّاترین نطقها نمود و میشل فوکو به عنوان یک ضد فلسطینی شناخته می شد. کار به آنجا رسیده بود که در مجامع صهیونیستی و حمایت از اسرائیل، رادیکالترین روشنفکران منتقد فرانسوی بازو به بازوی ثروتمندان و سرمایهداران بدنامی چون روچیلدها مینشستند(Massad,2003). بعدها این مسئله حمایت از تنها دموکراسی خاورمیانه به موضوع بدهکاری اخلاقی ملی به یهودیان گره خورد و بدل به محملی برای جنگ با مصر(۱۹۵۶) گردید.
۲-۲-۱-۲ سوسیالیسم اسرائیلی
برای مدتی نزدیک به یک دهه پس از پایان جنگ جهانی دوم، چپ گرایان حکومت را در فرانسه در دست داشتند. برای آنها اسرائیل به عنوان یک دولت سوسیالیستی محسوب میشد؛ تصوری که چندان هم پر بیراه نبود. بنیانگذاران اسرائیل جدید و دولتمردان آن، همه از احزاب سوسیالیست بودند. به طور کلی دولتمردان جدید در جناحهای گوناگون حزب کارگر اسرائیل به دو دسته تقسیم میشدند: اول سوسیالیستهای انقلابی رادیکال و دوم کمونیستهای تندرو که به همان تندی صهیونیست هم بودند. برنامههای دولت یهودی هم به طور کامل هیچ تفاوتی با برنامههای یک دولت سوسیالیستی نداشت: اقتصاد متمرکز اسرائیل اجازه سرمایهداری عنان گسیخته را نمیداد؛ همه چیز در خدمت همه بود و سوسیالیسمی در خدمت ملت بر اقتصاد و دولت سایه افکنده بود. حزب کارگر با اتحادی قوی با سندیکای نیرومند کارگری هیسادروت بر سر قدرت بود.(نقیب زاده,۱۳۷۳,۴۷۲)
نظام سوسیالیستی کیبوتصی نیز برای همه آنها که دل در گرو آرمانهای سوسیالیستی داشتند، تحقق آرمانی بود که غیر قابل تحقق مینمود. اما اسرائیل اکنون آن را محقق ساخته بود. کیبوتص و موشاو (دو گونه نظام اشتراکی زیستی در اسرائیل) اجتماع کوچک و به هم پیوسته از تعاونی انسانی بود که هر عضو آن میدانست و احساس میکرد که نسبت به همه اعضای دیگر مسئول است و نشانگر این بود که سوسیالیسم واقعاً میتواند اجرایی شود و خیلی هم تخیّلی نیست.(Banks ,1972,12)
نظام تأمین اجتماعی به صورتی که تمام نیازهای معیشت انسانی را محقق سازد، موجب فخر دولت یهودی بود. همینها بود که اسرائیل را یک الگوی عینی از سوسیالیسم نزد روشنفکران فرانسوی میساخت. ژان پل سارتر و اوژن یونسکو چنان که گفتیم دو نمونه از این ستایندگان بودند.چپهای حاکم بر فرانسه هم به گونه ای همسان میاندیشیدند. گی موله، نخست وزیر سوسیالیست فرانسه در یک سخنرانی در ۱۹۵۶، اسرائیل را با جمهوری از میان رفته اسپانیا بر اثر جنگ داخلی ۱۹۳۶ مقایسه کرد. سوسیالیستها به خاطر عدم مداخله در ۱۹۳۶ در اسپانیا مورد شماتت قرار گرفتند. درحالیکه نه فقط خواست چپها که برگزیده شدن آنها در حمایت از اسرائیل برای این بود که از اینکه یک دموکراسی نابود شود، جلوگیری کنند. (Abadi, 2004 ,200)
۳-۲-۱-۲ اسرائیل و سیاست عدم تعهد
دولت به تازگی شکل گرفته اسرائیل از جنبه ی دیگری نیز میتوانست حمایتها و محبوبیتها را در فرانسه کسب کند؛ آنهم به خاطر پیگیری یک سیاست خارجی مستقل و مبتنی بر عدم تعهد و بی طرفی بین المللی. اسرائیل علی رغم آنکه به واقع در شکل گیری خود مدیون قدرتهای بزرگ بوده است اما به هیچ رو زمامداران آن خود را پیرو سیاستهای کشور دیگری قلمداد نمیکردند. اسرائیل بی طرفی روشن خود را هنگامی نشان داد که در ۱۹۵۰، جمهوری خلق چین را به عنوان هفتمین کشور به رسمیت شناخت. اقدامی که ایالات متحده آمریکا ۲۳ سال بعد انجام داد!! اسرائیل در ۱۹۵۱، یکی از شش عضو اقلیت سازمان ملل بود که در کنار شوروی، لهستان و چک اسلواکی، با قطعنامه ی مورد حمایت آمریکا و انگلستان در تعیین یک کمیسیون بینالمللی برای تحقیق در مورد امکان انجام انتخابات آزاد در آلمان مخالفت کرد (شون بام، ۱۳۸۱،۱۴۳) سران اسرائیل، سالگرد انقلاب اکتبر و روز پیروزی (جشن پیروزی شوروی بر نازی ها) را به عنوان حاکمانی سوسیالیست به استالین تبریک میگفتند، ولی استقلال خود را از برادر بزرگ سوسیالیست حفظ مینمودند هنگامی که قطعنامه مربوط به جنگ کره را تأیید کردند.( شون بام،۱۳۸۱،۱۴۴)
اسرائیل اساس سیاست خارجی خود را بر نزدیکی بیشتر به کشورهای جهان سوم و تازه استقلال یافته از یوغ استعمار نهاده بود. از طرفی خود را با آنها همسان میدید و از طرف دیگر بر عدم تعهد خود به هر یک از دو بلوک شرق و غرب و پیگیری یک سیاست خارجی مستقل ملی تأکید داشت(Kumaraswamy,2004,187) اسرائیل در این مسیر تاحدودی ناموفق بود، زیرا علی رغم آنکه توانست روابط گرمی با برخی از کشورهای آسیایی و آمریکای لاتین برقرار کند لیکن به دلیل وجهه نامطلوبی که به زودی از خود برجای گذاشت و نیز فشارهای اعراب، نتوانست در میان کشورهای غیرمتعهد و مستقل (به ویژه هند، اندونزی و …) تا مدت زمانی طولانی مقبولیت چندانی بیابد.(Kumaraswamy,2004,254)
برای فرانسهای که از جنگ جهانی دوم با تحقیر بیرون آمده بود، اسرائیل می توانست دوست و متحدی بسیار نزدیک باشد: فرانسه خود را فراروی دو انتخاب در سیاست خارجی میدید: یا آنکه همچون بریتانیاییها پیرو ایالات متحده آمریکا باشند یا آنکه سیاست خارجی مستقلی را تعقیب کنند که دوستان غیر وابسته به شرق و غرب بیابند؛ سیاست خارجی که دوستانش بیشتر از میان کشورهای جهان سوم بود و می بایست در قبال آنها فعّال باشد و مسئولانه به آنها نگاه کند. هرچند هر دو نگاه راست و چپ، در سیاست فرانسه به جهان سوم گرایی به صورتهایی متفاوت مینگریستند، اما برای هر دو، نزدیکی به کشورهایی که قصد داشتند خود را مستقل از غرب و شرق بنمایند، اساس یک سیاست خارجی مستقل با هویت فرانسوی بود. در واقع فرانسه خود را به عنوان طرف صحبت با حق امتیاز ویژه در جهان سوم تصور میکرد که میتوانست فراسوی غرب و شرق عمل کند.(Aldrich&Connel,1989,15) این سیاست خارجی خود را به اسرائیل نزدیک میدید و روی آن – بویژه در خاورمیانه که هر روز بیشتر قدرتهای استعماری از آن رانده میشدند- حساب میکرد.
از کنار این برسازههای ذهنی و زمینه های تاریخی، شرایط پس از جنگ جهانی دوم هم با خود مقتضیاتی به همراه داشت که سبب نزدیکی بیشتر فرانسه و اسرائیل میشد.
۳-۱-۲ فرانسه، اسرائیل و دشمنان مشترک
پایان جنگ جهانی دوم برای فرانسه پایان معضلات سیاست خارجی نبود، بلکه به نوعی شروع نوع تازهای از آنها بود. جنگ برای حفظ باقیمانده امپراطوری مستعمراتی فرانسه؛ بویژه این امر در مورد سرزمین مسلمان نشین الجزایر که کلنی چند میلیون نفری فرانسویان مهاجر را در خود جای داده بود بیشتر ضروری بود. فرانسه برای سراسر دوره پایان جنگ دوم تااستقلال الجزایر، درگیر نبردی خونین و فرسایشی در شمال آفریقا بود. نبردی که فرانسویان پیروزی و شکست در آن را به حیثیت ملی خود گره زده بودند. برای آنها فقط مبارزان استقلال الجزایر دشمن نبودند بلکه حامیان آنها یعنی جهان عرب دشمن بود. کینه اعراب از فرانسه بیشتر میشد و فرانسه نیز به دشمن اصلی اعراب یعنی اسرائیل نزدیکی بیشتری میجست. حمایت تبلیغاتی جمال عبدالناصر، زمامدار مصر از مبارزان الجزایری از طریق رادیو و در پارهای موارد تحویل سلاح به آنها از طرف وی، فرانسویها را مصمّم ساخته بود که ریشه او را از جا درآورند(فره مو،۱۳۸۱،۲۴۲)
دشمنی با ناصر سبب شد تا فرانسه و اسرائیل با هم در جبهه جنگ یا یک دشمن مشترک قرار گیرند؛ جنگ ۱۹۵۶ کانال سوئز اوج نزدیکی مناسبات فرانسه و اسرائیل بود. اما این نزدیکی از جنبهای دیگر در سیاست خارجی هر دو کشور نیز مایه میگرفت و آن هم فاصله گیری هر دو کشور از آمریکا بود.
اسرائیل با کنار رفتن ترومن و روی کار آمدن آیزنهاور به کلی خود را دور از آمریکا دید. هنگامی که اسرائیل، مخالف با نظر آمریکا، پایتخت خود را از تل آویو به اورشلیم غربی منتقل کرد، مواجه با تحریم تسلیحاتی نانوشتهای از سوی آمریکا شد. (شون بام، ۱۳۸۱،۱۴۵-۱۴۶) دولت آیزنهاور با رد پیشنهادهای خرید اسلحه توسط اسرائیل چنین استدلال میکرد که اسلحه آمریکایی در دست اسرائیل به تفوّقی منجر میشود که اسرائیل آن را با حرکتی احماقانه در جهت بر هم زدن امنیّت منطقهای همراه میکند. با این استدلالها بود که از ۳۰ درخواست خرید تسلیحاتی اسرائیل از آمریکا در دوران آیزنهاور ، ۲۵ درخواست رد شد و موارد تحویل شده نیز شامل سلاحهای بیاهمیّت و معمولی بود. (شون بام، ۱۳۸۱،۱۴۵-۱۴۶)
آمریکا میان اسرائیل و همسایگان عربش راهی میانه در پیش گرفته بود و حتی کمک اقتصادی به اسرائیل را مختصر کرد. (میر شایمر و والت،۱۳۸۸، ۲۸) تنها اسلحههایی که اسرائیل در این دوره از آمریکا دریافت داشت، یکصد اسلحه ضد تانک به صورت فروش نقدی و پانصد کامیون کشنده تانک بود. کمکهای مالی آمریکا به اسرائیل برای تأمین بخشی از هزینهی خرید هواپیما از فرانسه به خاطر اعطای سوبسید به صنایع تسلیحاتی فرانسه بود و نه آنگونه که بعدها در دهه های ۱۹۷۰ به بعد رخ داد بخشی از یک برنامه ی هدفمند برای کمک به دولت یهودی.(Mott,2002,176-177)به علاوه تنشهای میان اسرائیل و آمریکا کم نبود. هنگامی که اسرائیل در ۱۹۵۳ شروع به حفر یک کانال منحرف کننده آب بر روی رود اردن نمود که موجب قطعی گسترده آب در سرزمینهای عربی میشد، جان فاستر دالس، وزیر خارجه آمریکا تهدید کرد که همین اندک کمکهای مالی آمریکا به اسرائیل را به طور کامل قطع خواهد کرد. اسرائیلیها کندن کانال را متوقف کردند. نیز تهدید مشابه آیزنهاور به قطع کمک به اسرائیل در صورت عدم تخلیه صحرای سینا پس از توقف جنگ ۱۹۵۶ موثر افتاد و اسرائیل را وادار به ترک صحرای سینا نمود. (Mott,2002,29)
به صورت کلی نقطه اوج دوری اسرائیل از آمریکا، مخالفت آیزنهاور با جنگ ۱۹۵۶ و تهاجم علیه مصر بود. مخالفتی که هر سه کشور انگلیس، فرانسه و اسرائیل را مغبون نمود و هر یک از آنها نیز نتیجهای از این ماجرا برای خود گرفت. بریتانیا منافع خود را به آمریکا گره زد و به کلی پیرو سیاست خارجی ایالات متحده شد؛ اما فرانسه سرسخت تر از پیش تصمیم گرفت بر سر استقلال خود و عدم دنباله روی از آمریکا باقی بماند.
۲-۲ صادرات تسلیحاتی فرانسه به اسرائیل و اهمیت آن
۱-۲-۲ اهمیت صادرات اسلحه برای فرانسه
صادرات اسلحه برای فرانسه از چند جهت مهم بود. آنچنان مهم که سبب میشد تا فرانسه هزینههای سنگین تحقیقات و تولید اسلحه را بر خود هموار کند تا نه فقط ارتش فرانسه، ازاسلحه ی فرانسوی استفاده کند، بلکه صادرات اسلحه و تکنولوژی تسلیحاتی فرانسوی برگ برندهای در دست سیاست خارجی این کشور باشد. فرانسه ای که میخواست مستقل از آمریکا عمل کند و به معنی دقیق، فرانسوی باشد نمیتوانست در جنبه ی نظامی وابسته و مصرف کننده تسلیحات آمریکایی باشد.
فرانسه تصمیم گرفت تا به مسیر بریتانیا نیفتد. نه فقط هزینههای سنگین تحقیقات و تولید که کیفیت بالاتر تولیدات دیگران سبب میشد تا بریتانیاییها فاتحه ی تولید بومی سلاح را بخوانند. بریتانیا بعد از جنگ جهانی دوم و به هر میزان که بیشتر از ایالات متحده دنبالهروی میکرد، توان تولید سلاح خود را از دست میداد.بریتانیا واردات اسلحه و یا تولید مشترک را راهکار خود قرار داده بود. نخست، زیردریاییهای هستهای و موشکهای کروز از آمریکا وارد نمود؛ آنگاه نوبت به تولید هواپیماهای اف۴ [۲۱] (فانتوم) تحت لیسانس آمریکا رسید. هواپیماهای بمب افکن جاگوار[۲۲] را به صورت تولید مشترک با کمک فرانسه به بهره برداری رساند. در تولید جنگندههای چند منظوره تورنادو[۲۳] محتاج همکاری آلمان و ایتالیا بود. در سایر موارد نیز(به ویژه هلیکوپتر، سیستمهای پدافندی و مهمات هواپیما) به شدت محتاج واردات، تولید تحت لیسانس یا همکاری مشترک باقی ماند.(برای نمونه ی واردات فقط این لیست می تواند جالب توجه باشد: هلی کوپترهای غزال؛ موشکهای ضد کشتی اگزوست؛ موشکهای ضد سنگرمیلان؛ موشکهای ضد هوایی کروتال همه ساخت فرانسه و نیز موشکهای ضدهوایی استینگر؛ مهمات هواپیما به ویژه موشکهای هوا به هوای ساید ویندر، اسپارو و آمرام؛ هلی کوپترهای آپاچی، شینوک و همکاری های فنی از آمریکا)
برای فرانسه علی رغم آنکه تولید اسلحه ی بومی- بدون همکاری با آمریکا یا دیگران- به صرفه نمینمود، اما این مسئله که سربازان فرانسوی سلاح فرانسوی به کار برند را به حیثیت ملی خود گره زده بود. اینکه ارتش فرانسه از هواپیمای آمریکایی استفاده کند یا محتاج کشورهای دیگر برای تأمین نیازمندیهای خود باشد، تحقیر دیگری بود که برای فرانسه تحقیر شده پس از جنگ به هیچ رو پذیرفتنی نبود.فرانسویان تمام همّ خود را به کار می برد تا تمام تجهیزات نظامی خود را به طور بومی بسازد. درر همین راستا پیشنهادهای آمریکا برای کمک به برنامه ی هسته ای نظامی خود را رد نمودند، ناو هواپیمابر به آب میانداختند و هواپیماهایی بدون هیچ امکانی برای صادرات یا با شانسی بسیار اندک میساختند که برای مصرف داخلی طرّاحی گشته بود.(مثلاٌ هواپیماهای ناونشین اتاندارد و سوپر اتاندارد)؛( Grolleau,2008,38-43) این همه بدین منظور بود تا نشان داده شود فرانسه به حمایت آمریکا نیازمند نیست. بلکه یک قدرت بزرگ است. قدرتی که احتیاجات نظامی و امنیّتی خود را برآورده میسازد و میتواند همپای دو ابر قدرت مسلط جهان سر برافرازد.
برای فرانسه، تولید اسلحه و صادر کردن آن از بُعد اقتصادی هم به نوعی به هم پیوسته بود. صادرات اسلحه نه فقط تولیدات داخلی را مقرون به صرفهتر میکرد، بلکه هزاران فرانسوی را در مجتمعهای بزرگ صنعتی-نظامی فرانسه بر سر کار می فرستاد: داسو و جیات کمپانیهایی با هزاران کارگر بودند که قراردادهای صادرات اسلحه برایشان به معنی تضمین اشتغال فعلی کارگران و ایجاد شغلهای تازه بود. لطیفه اینجا بود که س.ژ.ت [۲۴]، بزرگترین سندیکای کارگری فرانسه، وقتی با صادرات اسلحه به یک کشور از سوی مجلس ملی و دولت فرانسه مخالفت میشد، به اعتراض و تظاهرات برمیخاست.(مثلا در مورد عراق ر.ک. تیمرمن، ۱۳۷۳،۱۶۹)
در بُعد سیاست خارجی، این امکان که فرانسه بتواند سلاح هایی با کیفیّت بالا را در اختیار کشورهای دیگر قرار دهد، برگی برنده در اختیار سیاست خارجی این کشور بود. به ویژه خریدارانی جلب تسلیحات فرانسوی میشدند که از دریافت تسلیحات آمریکایی و روسی محروم بودند یا این تسلیحات را با شرایط سخت دریافت میکردند. به علاوه در پاره ای از این خریداران (بویژه در جهان عرب-چنانکه خواهیم گفت) کیفیّت افزون تر تسلیحات فرانسوی نسبت به تسلیحات مشابه روسی یا اروپایی سبب خرید آن میگشت. روابط نظامی با فرانسه واجد مزیّت دیگری نیز بود. فرانسویها گاه سخاوتمندانه نه فقط اسلحههای ساخت خود را به فروش میرساندند بلکه برای کسب وجهه در میان کشورهای جهان سوم و ایجاد نزدیکی بیشتر با آنها در جهت رقابت با آمریکا و شوروی در کسب حیطه نفوذ، تکنولوژیهای نظامی و تکنولوژیهای مرتبط با امور نظامی را به بهایی بسیار مناسب در اختیار این کشورها مینهادند.(Erans,1989,134-135)
همه این نکات سبب میشد تا فرانسه و اسرائیل، یکدیگر را مطلوبترین گزینهها بیابند: برای فرانسه که دشمنی با اعراب برایش اصلیترین چالش سیاست خارجی بود؛ بازاری برای صدور تولیدات تسلیحاتیاش میخواست و مهمتر به دنبال آن بود تا با گردآوردن کشورهای بی طرف به دور خود، دوستی و حمایت نیرویی سوم از کشورهای غیروابسته به آمریکا و شوروی تشکیل دهد که به فرانسه اطمینان داشتند و برای اسرائیل اصلیترین منبع تأمین اسلحه؛ یک حامی سیاسی مطمئن و یک فراهمکنننده تکنولوژی برای صنایع نظامی نوپای خود.
۲-۲-۲ ارتش اسرائیل و سلاحهای فرانسوی
در تمام دورهای که با شکل گیری اسرائیل تا جنگ ۱۹۶۷ ادامه یافت، برای دو دهه، فرانسه اصلیترین عرضه کننده تسلیحات برای اسرائیل و تکنولوژیهای نظامی و مرتبط با صنایع نظامی برای دولت یهودی بود. (هولیس،۱۳۸۶، ۵۲۸؛ فره مو،۱۳۸۱،۲۷۱؛ میرشایمر و والت ،۱۳۸۸،۶۷؛ شون بام،۱۳۸۱،۲۰۷؛ ونیز بنگرید به:crossbie,1974,279 Bell ,1969 ,384-389. Ben-Zvi ,2004,127 . Miller,2004,125 .Safran,1967,97and )
همانگونه که گفتیم عوامل سیاسی و ایدئولوژیکی و تاریخی بسیاری در طول دوره، پیوند فرانسه و اسرائیل را مستحکم میکرد:سوسیال-دموکراسی اسرائیل، و حکومتهای چپ گرا در فرانسه، سیاست عدم تعهد و مستقل دو طرف فاصلهشان از آمریکا؛ اما سلاحها و تکنولوژی نظامی فرانسه این رابطه را عمیقتر نمود. شکل گیری نیروی هوایی اسرائیل مدیون هواپیماهای فرانسوی بود. علیرغم آنکه اسرائیل در جنگ ۱۹۴۸ از هواپیماهای توربوپراپ ( هواپیماهای پیستونی ملخی) مانند متیور[۲۵] و اسپیت فایر [۲۶] ساخت بریتانیا و هواپیماهای موستانگ[۲۷] و هواپیماهای ترابری داکوتا ساخت آمریکا و بمب افکن های مسر-اشمیت[۲۸] آلمانی(فراهم آمده از طریق چک اسلواکی) بهره میبرد، اما به زودی هواپیماهای فرانسوی بدل به تنها هواپیماهای نیروی هوایی اسرائیل شدند و برتری ارتش یهودی بر تمام ارتش های عربی را تضمین نمودند. اسرائیل نخست از میستر ۴[۲۹] ، اوراژان[۳۰] هایی که تحت لیسانس فرانسه در اسرائیل تولید شده بودند و هواپیماهای ترابری نورد-اطلس[۳۱] به صورت بمب افکن استفاده میکردند. به صورت کلی دومین مصرفکننده هواپیماهای جنگی فرانسوی پس از ارتش فرانسه ، اسرائیل بود. (Cohen,1993,30-35) نورد اطلس هم توسط اسرائیل نه فقط برای حمل و نقل و عملیات چتربازی، که به عنوان بمب افکن و شناسایی دریایی هم مورد استفاده قرار گرفت. میستر چهار که سومین جنگنده با سرعت صوت ساخت فرانسه بود، از زمان تولید در ۱۹۵۳ تا زمان جنگ کانال سوئز در ۱۹۵۶، به میزان ۶۰ فروند، تحویل اسرائیل شد.میستر چهار، برتری محرز خود را به میگ های۱۵ [۳۲] مصری نشان داد. هواپیمای سوپر میستر[۳۳] نیز که در ۱۹۵۶ به صورت عملیاتی درآمد، بلافاصله به تعداد ۳۶ فروند تا ۱۹۵۸ تحویل نیروی هوایی اسرائیل شد و در هر دو جنگ ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ با موفقیّت بسیار بالایی به کار رفت.
همکاری میان فرانسه و اسرائیل در دهه ۱۹۶۰ به میزان گسترده تری ادامه یافت. با ورود هواپیماهای جنگنده میگ – ۲۱[۳۴] و سوخو- ۷ [۳۵] و بمب افکن های پیشرفته تر توپولوف ۱۶[۳۶] ساخت شوروی به ارتشهای عربی، نیروی هوایی اسرائیل با چالشی بزرگ مواجه گشت. این چالش تا اندازهای جدّی بود که میتوانست به کلّی نیروی هوایی اسرائیل را از کارایی بیاندازد. میگ ۲۱، پیشرفته ترین شکاری رهگیر اتحاد شوروی بود. علی رغم ضعف راداری آن ( به دلیل تعبیه ورودی های هوا از داخل دماغه هواپیما)، قدرت مانور قابل توجه میگ ۲۱، آن را به یک شکاری بسیار مرگبار بدل می ساخت. به ویژه این مسئله از آن رو اهمیت داشت که در نبردهای هوایی تا میانه دهه ۱۹۷۰، جنگهای داگ فایت[۳۷] (جنگ های هوایی در فاصله نزدیک)صورت غالب نبردهای هوایی بودند.سوپر میسترمدل ب-اس۲[۳۸] و بویژه جدیدترین هواپیمای جنگی فرانسه یعنی میراژ ۳- مدل سی[۳۹] پاسخی قاطع به هواپیماهای روسی جدید ارتشهای جهان عرب بودند. میراژ ۳ بدل به گل سرسبد نیروی هوایی اسرائیل گردید. اسرائیلیها این شکاری- رهگیر را بر اساس تجربیات فنی خود به صورت هواپیمایی چند منظوره درآوردند.در جنگ ۱۹۶۷ میراژ های۳ اسرائیل پنجاه پیروزی هوایی در برابر هواپیماهی عربی ( هواپیماهای قدیمی تر میگ ۱۵ و میگ ۱۷ و میگ ۱۹ و هواپیماهای جدید میگ ۲۱ و سوخو ۷ ) به دست آوردند بدون اینکه حتی یک تلفات بدهند.(Crossbi,1974,111)
اسرائیل در جنگ ۱۹۶۷ از کارکرد بسیار عالی هلیکوپترهای ترابری سوپر فرلئون[۴۰] ساخت آئرواسپاسیال در انتقال نیرو و تجهیزات سنگین توپخانه بهرهمند شد و نیروهای زمینی عربی را از این طریق به ویژه در صحرای سینا غافلگیر ساخت.سوپر فرلئون های اسرائیلی در دوران جنگ فرسایشی دو ساله با مصر (۱۹۶۹-۱۹۷۰) نیز با کارایی بسیاری عملیاتهای کوماندویی متهوّرانه ای در عمق خاک مصر بدون هیچ تلفاتی انجام دادند.( عزمی ،۱۲۰،۱۳۶۴)
هواپیماهای واتور[۴۱] نیز به عنوان هواپیمای پشتیبانی هوایی نزدیک توسط اسرائیل با کارایی قابل توجهی در دو جنگ ۱۹۵۶ و ۱۹۶۷ به کار رفت. علی رغم ضعف آن در نبردهای هوا به هوا این هواپیما به خوبی توانست از عهده ی ماموریتهای محوله به خود در حمله به اهداف زمینی و فرودگاه های عربی برآید و خدمت موثری به ارتش اسرائیل کند.(Aloni,1997,50-55)
نیروی هوایی اسرائیل نقش بسیار اساسی را در استراتژی نظامی این کشور بر عهده داشت و شاه کلید پیروزیهای اسرائیل بر ارتشهای عربی در برتری هوایی نهفته بود.با این حال در سایر حوزه ها هم باید ارتش یهودی با بهترین تسلیحات ممکن و مقدور تجهیز می شد. اسرائیل در سایر بخشها هم از تسلیحات فرانسوی بهره میبرد.قراردادهای ۱۹۵۵ و ۱۹۵۶ میان فرانسه و اسرائیل برای فروش اوراژان، میستر ۲ و میستر ۴ با خریدهای دیگری هم همراه بود: تانکهای ای ام ایکس۱۳[۴۲] ، تجهیزات راداری ساخت شرکت تامپسون، توپهای ضدهوایی ۷۵ میلی متری و موشکهای ضد تانک.(Crossbie,1974,45) می توان گفت این تبادلات دو جانبه بود: اسرائیل بود که فرانسه را به عنوان صادرکنندهای مطرح در عرصه تسلیحات در دنیا مطرح میکرد. (Crossbie,1974,45) از سوی دیگر فرانسه تمام اسلحه فروخته شده به اسرائیل را از انبارهای ارتش فرانسه – یعنی از با کیفیتترین و پیشرفتهترین نوع ممکن تولیدات خود- تأمین میکرد در حالی که فروشندگان دیگر (آمریکایی ها، روسها و بریتانیایی ها همه ی اپشنها و تجهیزات را در تسلیحات فروخته شده لحاظ نمی کردند).به علاوه فرانسه قراردادهای نظامی با اسرائیل را مخفی میداشت و علنی نمیساخت.همچنین مطابق با نیازها و تجربیات جنگی اسرائیلیها، در تسلیحات تولید خود تغییر ایجاد میکرد. این مسئله در تحویل بارکش ۶*۶ با نیروی حرکت قویتر برای چرخهای جلو جهت حرکت در شن زارهای صحرای سینا که به تعداد ۲۰۰ فروند به اسرائیل تحویل شد و از عوامل مهمی بود که موجب شد اسرائیلی ها در جنگ ۱۹۵۶ صحرای سینا را به سرعت اشغال کنند (عزمی، ۱۳۶۴،۵۳) و نیز بعدها در طراحی و تولید هواپیماهای میراژ ۵ به خوبی دیده شد (که بعدا آن را مورد شرح قرار خواهیم داد)
اسرائیل در ۱۹۶۳ معامله بزرگی برای خرید موشکهای بالستیک ام پی-۶۲۰اس اس ام[۴۳] با شرکت داسو منعقد نمود. این موشکها با سر جنگی ۷۵۰ کیلوگرمی و برد بیش از ۶۰۰ کیلومتر میتوانستند علاوه بر کلاهک های متعارف، کلاهک هستهای نیز حمل کنند. به علاوه فرانسه نه فقط فروشنده ی موشکهای بالستیک به اسرائیل بود، بلکه در راهاندازی صنایع موشکی بومی اسرائیل مهمترین و به عبارت بهتر نقش منحصر به فرد را ایفا کرد. (Benzvi,2004,33,62,95)